مجله مجازی خانم دوسی

مجله مجازی خانم دوسی

به نام دوست که زیستنها و باورهایمان به عشق اوست
و به نام عشق که رستنها و بارورهایمان به صدق اوست
سلام،سلامی به وسعت همه اندیشه های سبز دلهای سبز رویاهای سبز به شما خوانندگان سبز آرزو دارم سبز باشید سبز بمانید و ساری سبزینه های وجودتان به سایرین باشید
اما بعد : بر آنم که در این وبلاگ گلهای لبخند را هر چند کمرنگ بر روی لبهای شما بنشانم و با حلاوت گفتار اندکی از مرارت کردار نامردمان را از خاطر شما عزیزان بزدایم یاریگرم باشید تا با هم بخندیم فاطمه زارعی (خانم دوسی شیرازی )
چند نفر از دوستان از من تقاضا کردند که نام کتابهای چاپ شده خودم را برایشان بنویسم تا آنها را تهیه کنند .من هم به پیروی از درخواست ایشان نام کتابهایم را به ترتیب چاپ برایشان می نویسم تا در صورت تمایل آنها را فراهم کنند .
به ترتیب چاپ :
۱ - ماجراهای خانم دوسی ( مجموعه داستانهای کوتاه طنز به گویش شیرازی ) - انتشارات ره آورد هنر ۰۷۱۱۲۲۹۵۱۱۸که به چاپ دوم
رسیده است .همراه با سی دی صدای خانم دوسی
۲- زنده باد شلختگی (مجموعه داستانهای طنز سیاسی و اجتماعی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۳- برزخی ها (رمان ) شماره مرکز پخش ۰۹۱۷۳۱۳۰۹۵۴انتشارات پردیسان
۴- شعر قصه های شهر من ( مجموعه شعر شیرازی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲همراه با سی دی
۵- ماجراهای خانم دوسی (جلد دوم ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۶ - عشق تو مرجان منو کشت ( روایت داستان داش آکل بصورت شعر ) همراه با سی دی انتشارات رخشید شیراز ۰۷۱۱۸۲۰۶۱۵۰

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

Zaree.Istgah-eNaregi                              

 

ایستگاه نارنگی

 

                                                                 فاطمه زارعی

 

zaree_f@yahoo.com

 

 

 

ایستگاه، مردمی که بی تابانه درانتظاررسیدن اتوبوسند. فروغ الزمان با یک پاکت پراز نارنگی .اتوبوس می آید .می رود.فروغ میماند با نارنگیهایی که هر کدام به سویی می روند .دستهای پیر دیگری بااو نارنگی جمع می کند.نگاهی ،آهی ، شفافیت ،آینه نگاه هردو . . .


ـشما خانم فروغ الزمان هستین ؟ـ خودم هستم . . . آقای رادمنش ؟حالتون چطوره ؟ـ ممنونم سرکار خانم شماخوبین ؟.. . بابت مرگ جناب سرهنگ متاسفم، من خبر مرگ ایشون رو وقتی پیش پسرم کامران ،اون وقتی که کانادا بودم شنیدم . . . سه سال پیش درسته ؟


ـ بله سه سال پیش بود ولی به من سی سال گذشته مرگ اون خدابیامرز بدجوری پشت منو خم کرد نمیدونم چرا خدا . . . ـ عجله کنین اتوبوس اومد. . .

اتوبوس می آید سوار می شوند .سه ایستگاه بعد فروغ پیاده میشودبا سر از رادمنش خداحافظی می کند .همزمان باهم به ساعتهایشان نگاه می کنند.امروز دوشنبه است.فروغ به خانه می آید.بدون آنکه دستی به سر و صورتش بکشد به سراغ آیینه می رود. میخواهد بداند رادمنش او را چگونه دیده است ؟دستی بر چروکهای دور لب و گونه ها می کشد .نگاهی به خالی خانه می اندازد .کاش شماره ی رادمنش را گرفته بود . . .

 رادمنش به خانه می آید بدون آنکه کلاهش را بردارد به سراغ آیینه می رود میخواهد بداند خانم فروغ الزمان او را چگونه دیده است ؟ دستی بر چروکهای روی پیشانی می کشد نگاهی به خالی خانه می اندازد .کاش شمکاره ی او را گرفته بود . . .


دوشنبه هفته ی بعد ساعت 12:30. . . فروغ زیباترین مانتو اش را به تن می کند با یک روسری همرنگ آن دستی به صورتش میبرد عینک دودی می زند. دیگر شصت ساله به نظر نمی رسد. . . راد منش کت و شلوارخاکستری می پوشد اصلاح می کند. یک بلوز یقه اسکی مناسب با کت و شلوار .عینکش را بر می دارد هر چند بدون عینک خوب نمی بیند دیگر شصت و چند ساله بنظر نمی رسد. . . زودتر از فروغ الزمان به ایستگاه می رسد.


فروغ می آید سعی می کند دیدارشان را تصادفی جلوه بدهد .رادمنش به احترام او از جا بر می خیزد. . . ـ سلام سر کار خانم .حالتون چطوره ؟ میدونید من هر روز منتظرتون بودم ؟ . . . ـ سلام ،حال شما چطوره ؟ م. . . من . . . من که نمیدونستم. . . اشتیاق رادمنش دلیل صداقتش می شود . . . ـامروز حدس زدم که شمارو ببینم بخاطر این اومدم.ـدوست دارین یه ساعتی رو توی پارک همین بغل بگذرونیم ؟


سه ساعت میگذرد دوساعت حرف و حدیث و خاطره . . . رادمنش با هیجان حرف می زند و نقل خاطره می کند وقتی از مرگ مرضیه می گوید متاثر می شود اما آن وقت که از روزگار جوانی می گوید تب و تاب او را . . . فروغ می خندد میداند که چاشنی حرفهای او کمی هم لاف و گزاف است . می خندد. . . سالها نخندیده . . . از صدای خنده بی مهابایش شرم می کند. .

به خانه بر می گردند .فراموش کرده اند شماره بگیرند .دوشنبه دیگرفروغ مقداری غذا تهیه می کند .یک فلاسک کوچک چای .یک زیر انداز نازک .سیگارش را هم با خود می برد .رادمنش آمده با یک نهال نارنگی و یک بیلچه ی دستی .مشغول کاشتن آن درباغچه کنارایستگاه است .ایستگاه اتو بوس می شود ایستگاه نارنگی . . .

هر دوشنبه همدیگر را می ببینند دو سال هر دوشنبه همدیگر را می بینند .بیماری ،گرفتاری مانع آمدنشان نمی شود گاهی راد منش دستهای پیر فروغ را در دست می گیرد .گاهی فروغ ناز می کند و سرش را روی شانه های پیرمرد می گذارد.گاهی پیرمرد با عصایش پرنده های آزاد را نشانه می رود گاهی فروغ جفتهای عاشق را. . . این دو تابستان سایه درختان و این دو زمستان سینه کش آفتاب جای زیر اندازشان رامعلوم می کند.هوای سرد و گرم آنهارابه سینمامی کشد و روزهای بارانی به انجمنهای ادبی . . .


بچه های فروغ از تغییرروحیه ی مادر هم شادند و هممتعجب .بیشتر وقتها تلفن خانه ی او مشغول است. راد منش از فروغ می خواهد که با او زیر یک سقف زندگی کند .بارها ،بارها .فروغ نمی پذیرد. هر بار به دلیلی طفره می رود .. . دو سال حرف و حدیث و خاطره .. . راد منش از تمام شدن حرف می ترسد اما فروغ هربار با دهانی پر حرف تر به سراغ او می آید تازگی ها به کتابهای مرحوم سرهنگ بختیاری ناخنک می زنند هر دو یک کتاب می خوانند و بعد در باره ی آن بحث می کنند وقتی کتاب یک ماجرای عاشقانه دارد هر دو . . . دوسال همدردی و همراهی. . . دوسال تلاش برای کاشتن نهال دوستی .شاید عشق.نهال نارنگی امسال باید شکوفه بدهد.


این روزها فروغ الزمان ناراحت و عصبی است شاید مجبور باشد خانه ی سرهنگ را بفروشد. کاوه اش در مرز ورشکستگی قرار دارد .رادمنش در ظاهر نگران است اما اندیشه موذی با فروغ زندگی کردن در زیر یک سقف از نگاهش نمایان می شود .فروغ می فهمد .اما . . .سه تا دوشنبه مانده به عید .عید پارسال فروغ به رادمنش یک جلد دیوان حافظ هدیه کرد و یک جعبه خاتم هدیه گرفت . . راستی چقدر حرف می زد این فروغ . . . از جشن تولد نوه ها می گفت تا ریزه کاریهای خانه داری عروسهایش . . . حتا پیش رادمنش غیبت میکرد از زنهایی که او آنها را ندیده بود . . . چقدر گوش میکرد این رادمنش چقدر حوصله داشت . . . خدا رحمت کند سرهنگ را. خاک برایش خبر نبرد او خیلی کم حرف میزد گوش هم اصلن نداشت حالا این راد منش چه حیف!!!با هم ناهار می خوردند چای می خوردند سیگار می کشیدند . سرفه می کردند .چرت می زدند و می خندیدد. . .


 سه تا دوشنبه مانده به عید. . .راد منش می آید .نهال نارنگی شکوفه داده است .آن را به فال نیک می گیرد .فروغ نمی آید . دوساعت میگذرد نمی آید.بی سابقه است چرا امروز که نهال نارنگیشان گل داده بود فروغ نیامد ؟رادمنش کلافه می شود شماره او را مرتب می گیرد مسیر افکارش راه می کشد به بیمارستان . . . زبانم لال پزشک قانونی . . . فروغ مرده؟ فروغ من مرده ؟ سه روز پیش با او حرف زده بود . . . ـ خانم شما بیماری به نام فروغ الزمان صدر دارین ؟ مطمئنید ؟. . .


بیمارستان که نیست . . . مسافرت ؟ نه بدون خبر ؟نه اگر فروغ آمده بود با هم شکوفه های نارنگی را می دیدند . . . او می آید . دوشنبه ی دیگر. یک ساعت گذشت ،نیامد .دو ساعت گذشت نیامد . درد بی مهری فروغ به جانش چنگ می اندازد چقدر یک دنده بود این فروغ که نشانی خانه اش را نداده بود غیر از آنکه یک کلام فقط یک کلام راد منش گفته بود دلم میخواهد خانه ات را ببینم. . . قصد رفتن می کند شکوفه ها را بو می کشد اشکهایش بی مهابا در حال ریزشند


دقیقه های شروع ساعت سوم است . . . ـ اقای رادمنش ؟ بر می گردد . . . ـ سلام من کاوه ام. . . پیش میرود او را در آغوش می گیرد . . . بوی فروغ می دهد . . . ـ مادر دیگه نمیان رفتن خونه سالمندان ـ کدوم خونه ؟. . . فروغ رو نیمکتی پشت به در ورودی ساختمان نشسته .همان روسری که رادمنش دوستش می داشت . . . نزدیک می شود با یک دست چشمان فروغ را می گیرد و با دست دیگرش زیباترین شاخه کوچک نارنگی را .لمس دستهای پیرمردو بوسه بر انگشتانی که شکوفه داده بودند. . . - فروغ من قیمت آزادی تو اتاقی توی این خونه ی لعنتی بود ؟. . . ـقیمت ازادی مارو بچه هامون تعیین می کنن . . . حتی اگر . . .

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

http://www.sokhan.com/cstories.asp?id=32102

 

         فاطمه زارعی. ایستگاه نارنگی

 

 

  • خانم دوسی

آتش بس

 

 

بهاران سپری شده است وروزگاران هم، جاویدنمانده ایم ونمی مانیم درقلبهاویادهابه

 

نیکی که عمررااشارت پلکی بود .

 

بابهایی که گشودیم به روی برکات عشق هریک دری شدند به سوی درکات عشق،

 

و دانستیم که نتوانستیم درنیکی ها روایت شویم و درخواستن ها مستحیل ،

 

که معیارانسانهاازعشق به جزعشق بودویارای انتخاب یار برون ازاختیار،

 

دیدنی هاراندیده وشنیدنی هارانشنیده گرفتیم تا . . . .

 

به آنجارسیدیم که دانستیم قداست و انس متقابل نیستند با هم ،

 

با انس توشه ای ساختیم بی هراس ازتدفین قداست ها،اماباقداست نرسیدیم به

 

انتهای انس .

 

بی پرپریدیم تاسرزمین هوس با اشتیاق باآنچه مانده بودازتکه های بریده شده یک

 

آسمان نفس ...

 

پریدیم از ورای میله های گوشتی حبس. . .خندیدیم به جبر زمان به طعن زبان ،

 

خندیدیم به دنیای تحقیر شده ی سازندگان قفس . . .

 

آنگاه که ذوب می شدیم در هرم سوزان لحظه ها تنها یک جمله بر ما فرمان راند :


                                                                             ( آتش بس )

      

 

                                                                               توفان 

 

  • خانم دوسی

دوستان گرامی و باز دید کنندگان محترم ، با سلام خدمت شما عزیزان ، تقاضا دارم اگر با ارسال و گذاشتن

 مطلب یا عکس یا کلیپ  در وبلاگ مشکل دارید ،آن را به پست خصوصی واتساپ من بفرستید تا آن را در قسمت مربوط به خودش جایگزین کنم . شماره واتساپ : 09178130954

  • خانم دوسی


با درود دوباره ،
دومین پست امروز برای آگاه کردن شما عزیزان از مطالب درون این مجله مجازی می باشد .
 شما در این مجله ، روزانه با اخبار روز در چند جمله ،اخبار سیاسی در چند جمله ، بهترین اشعار رسیده از دوستان . بهترین مطالب آزاد و ادبی و نقد ، آشنایی با طبیعت ایران .، کتاب شناسی ، آشنایی با زندگی و آثار هنرمندان جهان . سر انجام با  اشعار و داستان با لهجه ی شیرازی و همینظور غیر بومی روبرو خواهید بود . . .
مدیر گروه در انتخاب مطالب ارسالی مختار است . از آنجا که این مجله مجازی برای مرتبه ی نخست است که دایر شده ، بی گمان از گزند کاستی ها در امان نیست .
خرسندم می کنید که با انتقادها ، پیشنهادها و نظرهای خود یاریگر قلمی باشید که هدفش ارتقا کیفیت مطالب در دنیای مجازی ست .
  • خانم دوسی

درود بر دوستان عزیزم . با آرزوی هر چه پربار تر شدن مطالب ،  در این مجله مجازی ، از شما  دعوت می کنم برای همکاری و همراهی و همیاری

  • خانم دوسی

تو رو همه ویسادم بخاطرت

آمو مث که جوی دیگه گرمه سرت .

روزی که پز می دادی با های و هو

کاشکی فمیده بودم نمیره خرت

چیشام خوسوندی از گریه ی عشق

ندیدم هر کی که بود دور و برت

یی طرف طعنه و پولکه ی آدما

یی طرف نیش جفا و خنجرت

من می رم گم می شم از جلو چیشات

می دونم نمیشه ایی حرفو باورت

آمو نفرین می کنم که سوز عشق 

بزنه الو به قلب و جیگرت 


بر گزیده از کتاب عاشقانه های شهر من . خانم دوسی

  • خانم دوسی

 رضای دل بود آیا

و یا شاید رضای خاطرم گشته

که خاک پاک درگاهش به چشمم توتیا می گردد و میل و تمنای ضریح سر به سر نورش ،

وجود چون منی را،بی خبر از خودبه سوی بی قراری ها کشد ساده ...

رضای من !رضای دیده و خاطر ...

مرا دریاب همواره .

 در مدح امام رضا (ع)

  • خانم دوسی

یِِیْ روزی فَصلِ زِمِسّون تو دلِ جِل جِلِ بارون

اُرسی پاشنه قُنْدُرِیْ کِردَم پام و رفتم خیابون

 

تی پُ وَرکوفتم و بوربامْبی وِلُو شدَم زمین

چه اَلَم شنگه ای شد دورو بَرُم  بیو و بیبین

 

دَسّ پِلُم زخم و زیلی و سروپِکالُم تَر تیلیس

همۀ رَخْتِ بَرُم از آبِ بارون خیس خیس

 

پاشنۀ اُرسیِ من شِکِسِّه بود دُرُس و راسْ

آمو هیچ باکیْم نشد شُکر خدا ، خدا نَخواسْ

 

تو ایی حِیْص و بِیْص کاکو یِیْ پسری از روبرو

کُمَکُم کِرد که پُ شَم ، چه خوش اَدا ، خوش بَر و رو  

 

تُ چیشام خورد تو چیشِشْ عاشق او نیگاش شدم

عاشق قدّو بالاش عاشق او صداش شدم

 

خودُمِ دیدم سفید پوش تو لباس عروسی

رو سَرُم سکّه و نُقل  بُ کُلّی نازو روبوسی

 

تورِ از رو صورتُم می زد بالُو شازده دوماد  

دخترا همّه می گفتن که چِقَد بِهِت  میاد

 

پسرو می گفت باکیتْ نشده خانم ، راسِشِ بوگو

یِیْ طرف صدای عاقِد که عروس( بَلَه)  رِ بوگو

 

شده بود سَرُم رو دَسِّ پسرو جَلْدی  یَله   

بُ صدویْ خیلی بلند بِهِش می گفتم که بله

 

آمو از بخت بَدُم یواشکی شُنُفتَم از پشتِ سَرِش

یِیْ زنی بِهِش می گفت وِلِش بُکُن گورِ پدَرِش

 

 

مِیْ پویِ سفرۀ عقدِ که ایطو (بله) می گه

وُیْ نیگا حیا نداره به تو لَم داده  دیگه

 

اِنْگو دنیا رِ دو دَسّی همه کوفتَن تو سرم

کُلّی خندیدن همه ، خاک تو سَرُم شد خَبرُم

 

آبروم رفت و سراَفکنده شدم پیشِ همه

جَلْدی از جامْ پُ شدم گوروخْتَم از ایی همهمه

 

هم  شِکِسّه بود دلُم هم پاشنۀ اُرسیِ من   

اُرسیو دُرُس شد و نشد دُرُس ایی دلِ من

 

  • خانم دوسی

تو نیگاهِت می خونَم دوسُم می داری ها ،کاکو !

گاسْ که من خَبْط می کنم کاری نداری ها ،کاکو !

 

شبی که نیگاه ما بِِهَم گِرِن خورد بی هوا

ما که نیْذوشته بودیم قول و قراری ها ،کاکو !

 

ایی روزا که من شُدَم اسیر دردِ چِکُنُم

بوگو از حال دلُم خبر چه داری؟ ها ،کاکو !

 

حالودردِت تو سَرُم عشق اومده سراغ من

اومده نَمونده هیچ راه فراری ها ،کاکو !

 

کََفتَر دلُم خودِش  پَر می زنه دورِ بونِتْ

که فَقَدْ خودِت بَرَش دونه بیاری ها ، کاکو !

 

بخدا ،کارُم شده  دل دل و دَسّ دَسّ کِردن

میشه یعنی تو دلِت دلُمِ بکاری ؟ ها ، کاکو !؟

 

دل واموندۀ من میلِ به هیچکس نمی کِرد

اومدی کِردی او رِ سبزو بهاری ها ،کاکو !

 

حالُو من مُونْدَم و یِیْ دردِ بی درمون بخدا

که همه بِهِم میگن چاره نداری ها ،کاکو !

 

 یِیْ طرف دلُم میخواد بِهِت بگم جون منی

آمو از یِیْ طَرَفَم می گَم بیکاری؟ ها ، کاکو !

َ

اَیْ که از شرم و حیا صبر بِدَم و بِهِت نگَم

بُ همه ی شور و شَراری که تو داری ها ، کاکو !

 

می بینم یِیْ رو جلو چیشویْ خودُم بی هُرس و پُرس

دسّاتِ تودسِّ یِیْ طُرفه نگاری ها ،کاکو !

 

  • خانم دوسی

وقتی دلت قد یه دنیا غم داره

وقتی چشات ابر بهارو کم داره

وقتی که سر میذاری رو شونه هام

وقتی موهات می لرزه زیرگونه هام

وقتی نگام گم میشه تو نگاه تو

وقتی صدام گم میشه توی آه تو

وقتی دلم می لرزه از درد دلت  

وقتی پر از اشک چشای خوشگلت

وقتی میخوای که سر به دیوار بزنی

وقتی میخوای خدامونو جار بزنی

وقتی میگی که راه به جایی نداری

وقتی می گی پشت و پناهی نداری

وقتی که از خونه و از پیشم می ری

وقتی که  دیوونه و آتشم می ری 

وقتی می گی قربونی زور شدی

وقتی صدای پات میگه دور شدی

زار می زنم کاشکی که من خدا بودم . . .

 

  • خانم دوسی