همسر شهری / شعرخانم دوسی
شنیدم زنی بود فرخنده نام
خوش اخلاق و خوش سیرت و خوش کلام
به آداب دانی بسی شهره بود
که شویش چنان پپچ و او مهره بود
زبل بود و کاری و پرجنب و جوش
همه اهل منزل از او در خروش
زنی بود دانا و حاضرجواب
همیشه مهیا زبهر ثواب
به روزی که از خستگی نا نداشت
دگر قدرت حرکت پا نداشت
به شویش بگفتا که ای نیکمرد
مرا چاره ای کن که مردم زدرد
نگه کرد شوهر بر آن نازنین
بگفتا خدایا تو بختم ببین
زن شهر دارد هزاران ادا
هزار آفرین بر زن روستا
نه او لب گشاید به وقت بلا
نه سرمایه خواهدنه سیم و طلا
یکی (گاو ) فربه بگیرد به سر
محل را بگردد به صد شورو شر
چو فرخنده این از زبانش شنید
غم و درد اندر دلش شد پدید
بگفتا چه ظلمی به حقت شده
تو را همسر از شهر قسمت شده
اگر روستایی زنی داشتی
تو را بر سر خود نگهداشتی
خانم دوسی
- ۹۴/۰۶/۱۷