مجله مجازی خانم دوسی

مجله مجازی خانم دوسی

به نام دوست که زیستنها و باورهایمان به عشق اوست
و به نام عشق که رستنها و بارورهایمان به صدق اوست
سلام،سلامی به وسعت همه اندیشه های سبز دلهای سبز رویاهای سبز به شما خوانندگان سبز آرزو دارم سبز باشید سبز بمانید و ساری سبزینه های وجودتان به سایرین باشید
اما بعد : بر آنم که در این وبلاگ گلهای لبخند را هر چند کمرنگ بر روی لبهای شما بنشانم و با حلاوت گفتار اندکی از مرارت کردار نامردمان را از خاطر شما عزیزان بزدایم یاریگرم باشید تا با هم بخندیم فاطمه زارعی (خانم دوسی شیرازی )
چند نفر از دوستان از من تقاضا کردند که نام کتابهای چاپ شده خودم را برایشان بنویسم تا آنها را تهیه کنند .من هم به پیروی از درخواست ایشان نام کتابهایم را به ترتیب چاپ برایشان می نویسم تا در صورت تمایل آنها را فراهم کنند .
به ترتیب چاپ :
۱ - ماجراهای خانم دوسی ( مجموعه داستانهای کوتاه طنز به گویش شیرازی ) - انتشارات ره آورد هنر ۰۷۱۱۲۲۹۵۱۱۸که به چاپ دوم
رسیده است .همراه با سی دی صدای خانم دوسی
۲- زنده باد شلختگی (مجموعه داستانهای طنز سیاسی و اجتماعی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۳- برزخی ها (رمان ) شماره مرکز پخش ۰۹۱۷۳۱۳۰۹۵۴انتشارات پردیسان
۴- شعر قصه های شهر من ( مجموعه شعر شیرازی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲همراه با سی دی
۵- ماجراهای خانم دوسی (جلد دوم ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۶ - عشق تو مرجان منو کشت ( روایت داستان داش آکل بصورت شعر ) همراه با سی دی انتشارات رخشید شیراز ۰۷۱۱۸۲۰۶۱۵۰

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

معرفی کتاب

شاهزاده کوچولو 

آنتوان دو سنت اگزوپری

ترجمه احمد شاملو

چاپ بیست و هفتم۱۳۹۳

انتشارات نگاه

      ____________

 

_

عزیز کوچولوی من ، وحشت کردی ...

_ امشب وحشت بیشتری چشم به‌راهم است...

 

"شاهزاده کوچولو"«۱»

 

_____________________________________________  _       بیو گرافی نویسنده

 

نام :آنتوان دو سنت اگزوپری «۲»

تولد ۲۹ ژوئن ۱۹۰۰

مرگ‌ ۳۱ژوئیه ۱۹۴۴

ملیت فرانسوی

پیشه خلبان ، نویسنده

 

"سنت اگزوپری "

گمشده ای داشت ،شاید از جنس فرشتگان، با آن زیبایی ناب او که از جمله فرزانگان بود به لوح های زمرد مینگریست...

از کتاب "داستان زندگی شاهزاده کوچولو"

 "انتوان دو سنت اگزو پری"

 

...چونان خدایی المپی ، در اساطیر جاودان شد و در آخرین پروازش،   سرانجام چون قهرمان داستانش، در افق گم شد بی هیچ نشانه ای...

             علی پرهوده

______________________________________________

 

درباره کتاب" شاهزاده کوچولو"

 

"شاهزاده کوچولو"، به عنوان محبوب ترین کتاب قرن بیستم در فرانسه،سومین کتاب پر خواننده قرن بیستم، به ۲۵۰زبان و گویش ترجمه شده و از این لحاظ پر خواننده ترین و ترجمه شده ترین کتاب فرانسوی زبان جهان شناخته شده است، این اثر سورئالیستی، داستان "هبوط بشر" ، "نوستالژیای دوری و قهر دلدار" در سفری

بی باز گشت  است و رجعت و رهایی و مرگ........

 

_______________________________________________

چکیده ای از داستان:

 

"شاهزاده کوچولو "پس از مواجه شدن با مسئله ای عاطفی، تصمیم به ترک سیارک خویش       "سیارک ب ۶۱۲"  می گیرد ودر طی مسیر خویش از شش سیارک دیگر ،گذری کوتاه دارد. ساکن سیارک اول "پادشاهیست باشنلی ارغوانی "ودر دومی "آدم خود پسند" ودر سومین سیارک

 "می خواره غمگین "  ودر چهارمین سیارک

 "مرد تجارت پیشه"  ودر پنجمی "فانوس بان" ودر ششمین سیارک "مرد کاشف جغرافی دان" ، ساکنند. سپس به مرحله هفتم یعنی سیاره زمین پا می گذارد، اولین دیدارش با  "مار"  رمز  مرگ را بر شاهزاده کوچولو مکشوف می سازد ودر مناظره با "روباه"  به راز "اهلی کردن" دست میابد و با دیدن بیشمار "گلهای سرخ " که در یکجا کاشته شده بودند به ارزش تنها "گل سرخ "سیارک خویش پی می برد .

"شهریار کوچولو" تصادفا با نویسنده داستان "سنت اگزوپری"  که مشغول تعمیر هواپیمایش در وسط بیابان و هزاران مایل دورتر از ابادیست روبرو می شود و در پی تصمیمی که از قبل گرفته است دوباره به مکان اول هبوط خویش بر "زمین" ، و به دیدار اولین موجود شناخته اش در کره خاک، یعنی "مار" بر می گردد و تنها چاره و وسیله خویش را برای دیدار معشوقه اش گل سرخ و باز گشت به سیارک اش ، در مرگ میبیند، مرگی که مار ارزانی اش میدارد،:

 «مار با آن اندام حقیرش، که از انگشت هر پادشاهی مقتدرتر است »

.

.

.

می توانم تو را به چنان جای دوری ببرم که هیچ کشتی یی هم نتواند ببردت!!!

1_ Le ptit prince

2 _Antoine de saint Exupery

_______________________________________________

 

نوشته شده توسط :علی پرهوده       چهاردهم شهریور ۱۳۹۴

  • خانم دوسی

علی پرهوده متولد۱۳۵۳


علی پرهوده متولد۱۳۵۳

شیراز هستم ، مهندس کشاورزی ، دانشگاه سراسری شیراز،

علاقه هایم کتاب است و شعر و ادبیات وطنی و جهانی و همچنین فیلم و موسیقی و ... و خلاصه هنرهای هفت گانه

و دوست دار الهه گان  هنر المپی ماوا    ...


  • خانم دوسی

: نازنین ناصرزاده

متولد شیراز

فارغ التحصیل از: دانشگاه شهید رجایی تهران

 رشته تحصیلی :گرافیک ودیپلم در رشته های: قالی بافی ،طراحی لباس، نقاشی


  • خانم دوسی

Zaree.Istgah-eNaregi                              

 

ایستگاه نارنگی

 

                                                                 فاطمه زارعی

 

zaree_f@yahoo.com

 

 

 

ایستگاه، مردمی که بی تابانه درانتظاررسیدن اتوبوسند. فروغ الزمان با یک پاکت پراز نارنگی .اتوبوس می آید .می رود.فروغ میماند با نارنگیهایی که هر کدام به سویی می روند .دستهای پیر دیگری بااو نارنگی جمع می کند.نگاهی ،آهی ، شفافیت ،آینه نگاه هردو . . .


ـشما خانم فروغ الزمان هستین ؟ـ خودم هستم . . . آقای رادمنش ؟حالتون چطوره ؟ـ ممنونم سرکار خانم شماخوبین ؟.. . بابت مرگ جناب سرهنگ متاسفم، من خبر مرگ ایشون رو وقتی پیش پسرم کامران ،اون وقتی که کانادا بودم شنیدم . . . سه سال پیش درسته ؟


ـ بله سه سال پیش بود ولی به من سی سال گذشته مرگ اون خدابیامرز بدجوری پشت منو خم کرد نمیدونم چرا خدا . . . ـ عجله کنین اتوبوس اومد. . .

اتوبوس می آید سوار می شوند .سه ایستگاه بعد فروغ پیاده میشودبا سر از رادمنش خداحافظی می کند .همزمان باهم به ساعتهایشان نگاه می کنند.امروز دوشنبه است.فروغ به خانه می آید.بدون آنکه دستی به سر و صورتش بکشد به سراغ آیینه می رود. میخواهد بداند رادمنش او را چگونه دیده است ؟دستی بر چروکهای دور لب و گونه ها می کشد .نگاهی به خالی خانه می اندازد .کاش شماره ی رادمنش را گرفته بود . . .

 رادمنش به خانه می آید بدون آنکه کلاهش را بردارد به سراغ آیینه می رود میخواهد بداند خانم فروغ الزمان او را چگونه دیده است ؟ دستی بر چروکهای روی پیشانی می کشد نگاهی به خالی خانه می اندازد .کاش شمکاره ی او را گرفته بود . . .


دوشنبه هفته ی بعد ساعت 12:30. . . فروغ زیباترین مانتو اش را به تن می کند با یک روسری همرنگ آن دستی به صورتش میبرد عینک دودی می زند. دیگر شصت ساله به نظر نمی رسد. . . راد منش کت و شلوارخاکستری می پوشد اصلاح می کند. یک بلوز یقه اسکی مناسب با کت و شلوار .عینکش را بر می دارد هر چند بدون عینک خوب نمی بیند دیگر شصت و چند ساله بنظر نمی رسد. . . زودتر از فروغ الزمان به ایستگاه می رسد.


فروغ می آید سعی می کند دیدارشان را تصادفی جلوه بدهد .رادمنش به احترام او از جا بر می خیزد. . . ـ سلام سر کار خانم .حالتون چطوره ؟ میدونید من هر روز منتظرتون بودم ؟ . . . ـ سلام ،حال شما چطوره ؟ م. . . من . . . من که نمیدونستم. . . اشتیاق رادمنش دلیل صداقتش می شود . . . ـامروز حدس زدم که شمارو ببینم بخاطر این اومدم.ـدوست دارین یه ساعتی رو توی پارک همین بغل بگذرونیم ؟


سه ساعت میگذرد دوساعت حرف و حدیث و خاطره . . . رادمنش با هیجان حرف می زند و نقل خاطره می کند وقتی از مرگ مرضیه می گوید متاثر می شود اما آن وقت که از روزگار جوانی می گوید تب و تاب او را . . . فروغ می خندد میداند که چاشنی حرفهای او کمی هم لاف و گزاف است . می خندد. . . سالها نخندیده . . . از صدای خنده بی مهابایش شرم می کند. .

به خانه بر می گردند .فراموش کرده اند شماره بگیرند .دوشنبه دیگرفروغ مقداری غذا تهیه می کند .یک فلاسک کوچک چای .یک زیر انداز نازک .سیگارش را هم با خود می برد .رادمنش آمده با یک نهال نارنگی و یک بیلچه ی دستی .مشغول کاشتن آن درباغچه کنارایستگاه است .ایستگاه اتو بوس می شود ایستگاه نارنگی . . .

هر دوشنبه همدیگر را می ببینند دو سال هر دوشنبه همدیگر را می بینند .بیماری ،گرفتاری مانع آمدنشان نمی شود گاهی راد منش دستهای پیر فروغ را در دست می گیرد .گاهی فروغ ناز می کند و سرش را روی شانه های پیرمرد می گذارد.گاهی پیرمرد با عصایش پرنده های آزاد را نشانه می رود گاهی فروغ جفتهای عاشق را. . . این دو تابستان سایه درختان و این دو زمستان سینه کش آفتاب جای زیر اندازشان رامعلوم می کند.هوای سرد و گرم آنهارابه سینمامی کشد و روزهای بارانی به انجمنهای ادبی . . .


بچه های فروغ از تغییرروحیه ی مادر هم شادند و هممتعجب .بیشتر وقتها تلفن خانه ی او مشغول است. راد منش از فروغ می خواهد که با او زیر یک سقف زندگی کند .بارها ،بارها .فروغ نمی پذیرد. هر بار به دلیلی طفره می رود .. . دو سال حرف و حدیث و خاطره .. . راد منش از تمام شدن حرف می ترسد اما فروغ هربار با دهانی پر حرف تر به سراغ او می آید تازگی ها به کتابهای مرحوم سرهنگ بختیاری ناخنک می زنند هر دو یک کتاب می خوانند و بعد در باره ی آن بحث می کنند وقتی کتاب یک ماجرای عاشقانه دارد هر دو . . . دوسال همدردی و همراهی. . . دوسال تلاش برای کاشتن نهال دوستی .شاید عشق.نهال نارنگی امسال باید شکوفه بدهد.


این روزها فروغ الزمان ناراحت و عصبی است شاید مجبور باشد خانه ی سرهنگ را بفروشد. کاوه اش در مرز ورشکستگی قرار دارد .رادمنش در ظاهر نگران است اما اندیشه موذی با فروغ زندگی کردن در زیر یک سقف از نگاهش نمایان می شود .فروغ می فهمد .اما . . .سه تا دوشنبه مانده به عید .عید پارسال فروغ به رادمنش یک جلد دیوان حافظ هدیه کرد و یک جعبه خاتم هدیه گرفت . . راستی چقدر حرف می زد این فروغ . . . از جشن تولد نوه ها می گفت تا ریزه کاریهای خانه داری عروسهایش . . . حتا پیش رادمنش غیبت میکرد از زنهایی که او آنها را ندیده بود . . . چقدر گوش میکرد این رادمنش چقدر حوصله داشت . . . خدا رحمت کند سرهنگ را. خاک برایش خبر نبرد او خیلی کم حرف میزد گوش هم اصلن نداشت حالا این راد منش چه حیف!!!با هم ناهار می خوردند چای می خوردند سیگار می کشیدند . سرفه می کردند .چرت می زدند و می خندیدد. . .


 سه تا دوشنبه مانده به عید. . .راد منش می آید .نهال نارنگی شکوفه داده است .آن را به فال نیک می گیرد .فروغ نمی آید . دوساعت میگذرد نمی آید.بی سابقه است چرا امروز که نهال نارنگیشان گل داده بود فروغ نیامد ؟رادمنش کلافه می شود شماره او را مرتب می گیرد مسیر افکارش راه می کشد به بیمارستان . . . زبانم لال پزشک قانونی . . . فروغ مرده؟ فروغ من مرده ؟ سه روز پیش با او حرف زده بود . . . ـ خانم شما بیماری به نام فروغ الزمان صدر دارین ؟ مطمئنید ؟. . .


بیمارستان که نیست . . . مسافرت ؟ نه بدون خبر ؟نه اگر فروغ آمده بود با هم شکوفه های نارنگی را می دیدند . . . او می آید . دوشنبه ی دیگر. یک ساعت گذشت ،نیامد .دو ساعت گذشت نیامد . درد بی مهری فروغ به جانش چنگ می اندازد چقدر یک دنده بود این فروغ که نشانی خانه اش را نداده بود غیر از آنکه یک کلام فقط یک کلام راد منش گفته بود دلم میخواهد خانه ات را ببینم. . . قصد رفتن می کند شکوفه ها را بو می کشد اشکهایش بی مهابا در حال ریزشند


دقیقه های شروع ساعت سوم است . . . ـ اقای رادمنش ؟ بر می گردد . . . ـ سلام من کاوه ام. . . پیش میرود او را در آغوش می گیرد . . . بوی فروغ می دهد . . . ـ مادر دیگه نمیان رفتن خونه سالمندان ـ کدوم خونه ؟. . . فروغ رو نیمکتی پشت به در ورودی ساختمان نشسته .همان روسری که رادمنش دوستش می داشت . . . نزدیک می شود با یک دست چشمان فروغ را می گیرد و با دست دیگرش زیباترین شاخه کوچک نارنگی را .لمس دستهای پیرمردو بوسه بر انگشتانی که شکوفه داده بودند. . . - فروغ من قیمت آزادی تو اتاقی توی این خونه ی لعنتی بود ؟. . . ـقیمت ازادی مارو بچه هامون تعیین می کنن . . . حتی اگر . . .

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

http://www.sokhan.com/cstories.asp?id=32102

 

         فاطمه زارعی. ایستگاه نارنگی

 

 

  • خانم دوسی

آتش بس

 

 

بهاران سپری شده است وروزگاران هم، جاویدنمانده ایم ونمی مانیم درقلبهاویادهابه

 

نیکی که عمررااشارت پلکی بود .

 

بابهایی که گشودیم به روی برکات عشق هریک دری شدند به سوی درکات عشق،

 

و دانستیم که نتوانستیم درنیکی ها روایت شویم و درخواستن ها مستحیل ،

 

که معیارانسانهاازعشق به جزعشق بودویارای انتخاب یار برون ازاختیار،

 

دیدنی هاراندیده وشنیدنی هارانشنیده گرفتیم تا . . . .

 

به آنجارسیدیم که دانستیم قداست و انس متقابل نیستند با هم ،

 

با انس توشه ای ساختیم بی هراس ازتدفین قداست ها،اماباقداست نرسیدیم به

 

انتهای انس .

 

بی پرپریدیم تاسرزمین هوس با اشتیاق باآنچه مانده بودازتکه های بریده شده یک

 

آسمان نفس ...

 

پریدیم از ورای میله های گوشتی حبس. . .خندیدیم به جبر زمان به طعن زبان ،

 

خندیدیم به دنیای تحقیر شده ی سازندگان قفس . . .

 

آنگاه که ذوب می شدیم در هرم سوزان لحظه ها تنها یک جمله بر ما فرمان راند :


                                                                             ( آتش بس )

      

 

                                                                               توفان 

 

  • خانم دوسی

دوستان گرامی و باز دید کنندگان محترم ، با سلام خدمت شما عزیزان ، تقاضا دارم اگر با ارسال و گذاشتن

 مطلب یا عکس یا کلیپ  در وبلاگ مشکل دارید ،آن را به پست خصوصی واتساپ من بفرستید تا آن را در قسمت مربوط به خودش جایگزین کنم . شماره واتساپ : 09178130954

  • خانم دوسی