مجله مجازی خانم دوسی

مجله مجازی خانم دوسی

به نام دوست که زیستنها و باورهایمان به عشق اوست
و به نام عشق که رستنها و بارورهایمان به صدق اوست
سلام،سلامی به وسعت همه اندیشه های سبز دلهای سبز رویاهای سبز به شما خوانندگان سبز آرزو دارم سبز باشید سبز بمانید و ساری سبزینه های وجودتان به سایرین باشید
اما بعد : بر آنم که در این وبلاگ گلهای لبخند را هر چند کمرنگ بر روی لبهای شما بنشانم و با حلاوت گفتار اندکی از مرارت کردار نامردمان را از خاطر شما عزیزان بزدایم یاریگرم باشید تا با هم بخندیم فاطمه زارعی (خانم دوسی شیرازی )
چند نفر از دوستان از من تقاضا کردند که نام کتابهای چاپ شده خودم را برایشان بنویسم تا آنها را تهیه کنند .من هم به پیروی از درخواست ایشان نام کتابهایم را به ترتیب چاپ برایشان می نویسم تا در صورت تمایل آنها را فراهم کنند .
به ترتیب چاپ :
۱ - ماجراهای خانم دوسی ( مجموعه داستانهای کوتاه طنز به گویش شیرازی ) - انتشارات ره آورد هنر ۰۷۱۱۲۲۹۵۱۱۸که به چاپ دوم
رسیده است .همراه با سی دی صدای خانم دوسی
۲- زنده باد شلختگی (مجموعه داستانهای طنز سیاسی و اجتماعی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۳- برزخی ها (رمان ) شماره مرکز پخش ۰۹۱۷۳۱۳۰۹۵۴انتشارات پردیسان
۴- شعر قصه های شهر من ( مجموعه شعر شیرازی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲همراه با سی دی
۵- ماجراهای خانم دوسی (جلد دوم ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۶ - عشق تو مرجان منو کشت ( روایت داستان داش آکل بصورت شعر ) همراه با سی دی انتشارات رخشید شیراز ۰۷۱۱۸۲۰۶۱۵۰

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۶ مطلب توسط «خانم دوسی» ثبت شده است

شبی در انجمنی با حضور جناب آقای محمدرضا عالی پیام ( هالو)، ایشان یک دوبیتی طنز قرائت کردند که چنین بود:

  گر کسی همسر خود داد طلاق  به خدایی خداوند خراست 

 چون که با قیمت سکه امروز   دیه از مهریه باصرفه تر است . . . 


از آنجا که نباید خانم دوسی کم بیاورد بی درنگ جواب داد: :


گر زنی همسر خود کرد رها   به خدایی خداوند خر است 

 چون که با قیمت اجناس امروز    نر اگر بچه نزاید هنر است  

  • خانم دوسی

داستان کوتاهی از عزیز نسین:

 

هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایین‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود. نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او می‌گویند عاصم جورابی!

 

سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت: چون جوان خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی می‌خوام نصیحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن عاصم جورابی!

پرسیدم: جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا می‌کنن؟ جواب داد: چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:

وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم. جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم . صباحت زن زندگی بود . بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟ می‌گفت نه چرا پول خرج کنیم؟ می‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ می‌گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟

تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یه‌روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد! به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همون‌روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!

رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.. ایندفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری‌های خانوم! تا اینکه یه‌روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفته‌ای یه بار بره آرایشگاه. بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد. صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شب‌ها تلویزیون می‌دید!

چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمی‌شد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد! با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده‌ال من بود نمی‌شد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود! کارش شده‌بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی می‌خورد. مدام زیر لب می‌گفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!

اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود! یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره. کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم!...

 

یک جفت جوراب زنانه-عزیز نسین

  • خانم دوسی


با درود دوباره ،
دومین پست امروز برای آگاه کردن شما عزیزان از مطالب درون این مجله مجازی می باشد .
 شما در این مجله ، روزانه با اخبار روز در چند جمله ،اخبار سیاسی در چند جمله ، بهترین اشعار رسیده از دوستان . بهترین مطالب آزاد و ادبی و نقد ، آشنایی با طبیعت ایران .، کتاب شناسی ، آشنایی با زندگی و آثار هنرمندان جهان . سر انجام با  اشعار و داستان با لهجه ی شیرازی و همینظور غیر بومی روبرو خواهید بود . . .
مدیر گروه در انتخاب مطالب ارسالی مختار است . از آنجا که این مجله مجازی برای مرتبه ی نخست است که دایر شده ، بی گمان از گزند کاستی ها در امان نیست .
خرسندم می کنید که با انتقادها ، پیشنهادها و نظرهای خود یاریگر قلمی باشید که هدفش ارتقا کیفیت مطالب در دنیای مجازی ست .
  • خانم دوسی

درود بر دوستان عزیزم . با آرزوی هر چه پربار تر شدن مطالب ،  در این مجله مجازی ، از شما  دعوت می کنم برای همکاری و همراهی و همیاری

  • خانم دوسی

ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺁﻥ ﻭﺯﯾﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ

ﺻﻔﺤﻪ ﭼﯿﺪﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺩﺍﺭ ﻭ ﮔﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

 

ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﻓﺪﺍﯼ ﺷﺎﻩ، ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﻓﺪﺍﯼ ﺭُﺥ

ﺩﺭ ﭘﯿﺎﺩﮔﺎﻥ ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻣﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

 

ﻓﯿﻞ ﮐﺞﺭﻭﯼ ﮐﻨﺪ، ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺷﺖ ﻓﯿﻠﻬﺎﺳﺖ

ﮐﺞﺭﻭﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺎﻡ ﺩﻟﭙﺬﯾﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

 

ﺍﺳﭗ ﺧﯿﺰ ﻣﯽﺯﻧﺪ، ﺟﺴﺖﻭﺧﯿﺰ ﮐﺎﺭ ﺍﻭﺳﺖ

ﺟﺴﺖﻭﺧﯿﺰ ﺍﮔﺮ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

 

ﺁﻥ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﯼ ﺿﻌﯿﻒ،ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽﺭﻭﺩ

ﮐﺞ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭَﺩ، ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

 

ﻫﺮﮐﻪ ﻧﺎﮔﺰﯾﺮ ﺷﺪ، ﻧﺎﻥ ﮐﺞ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺣﻼﻝ

ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﺍﺳﺖ، ﺯﻭﺩ ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

 

ﺁﻥ ﻭﺯﯾﺮ ﻣﯽﮐُﺸﺪ، ﺁﻥ ﻭﺯﯾﺮ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ

ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺍﻭ ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﭼﺸﻤﮕﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

 

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﺎﻩ ﺧﺎﻧﻪﺑﻨﺪ ﻣﯽﺷﻮﺩ

ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﻓﯿﻞ، ﭘﻬﻦ، ﭼﻮﻥ ﺧﻤﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

 

ﺁﻥ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﯼ ﺿﻌﯿﻒ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﮔﺮﭼﻪ ﺩﯾﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

 

ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ، ﺁﻥ ﻭﺯﯾﺮ ... ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﺳﺖ

ﺍﯾﻦ ﻭﺯﯾﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺁﻥ ﺑﻪﺯﯾﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

: ﻣﺤﻤﺪ ﮐﺎﻇﻢ ﮐﺎﻇﻤﯽ

  • خانم دوسی

تو رو همه ویسادم بخاطرت

آمو مث که جوی دیگه گرمه سرت .

روزی که پز می دادی با های و هو

کاشکی فمیده بودم نمیره خرت

چیشام خوسوندی از گریه ی عشق

ندیدم هر کی که بود دور و برت

یی طرف طعنه و پولکه ی آدما

یی طرف نیش جفا و خنجرت

من می رم گم می شم از جلو چیشات

می دونم نمیشه ایی حرفو باورت

آمو نفرین می کنم که سوز عشق 

بزنه الو به قلب و جیگرت 


بر گزیده از کتاب عاشقانه های شهر من . خانم دوسی

  • خانم دوسی

 رضای دل بود آیا

و یا شاید رضای خاطرم گشته

که خاک پاک درگاهش به چشمم توتیا می گردد و میل و تمنای ضریح سر به سر نورش ،

وجود چون منی را،بی خبر از خودبه سوی بی قراری ها کشد ساده ...

رضای من !رضای دیده و خاطر ...

مرا دریاب همواره .

 در مدح امام رضا (ع)

  • خانم دوسی

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد

 

سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد

 

مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار

که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد

 

مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم

که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد

 

به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی؟ گفتم:

پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد

 

مگو شرط دوام دوستی دوری ست باور کن

همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد

 

فاضل نظری

  • خانم دوسی

واعظی پرسید از فرزند خویش

هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق

هم عبادت،هم کلید زندگیست

گفت: "زین معیار اندر شهرما،

یک مسلمان هست آن هم ارمنیست" !

پروین اعتصامی 

  • خانم دوسی

روزی عده ای به اصرار از چرچیل خواستند که سیاست را تعریف کند

چرچیل به ناچار دایره ای کشید و خروسی در آن انداخت.

گفت خروس را بدون آنکه از دایره خارج شود بگیرید.

این عده هر چه تلاش کردند نتوانستند و خروس از دایره بیرون می رفت.

آخر از چرچیل خواستند که این کار را خود انجام دهد.

چرچیل خروسی دیگر کنار خروس اول گذاشت و این دو شروع به جنگیدن کردند!

آنگاه چرچیل دو خروس را از گردن گرفت و بلند کرد ، و در پاسخ گفت این سیاست است.


  • خانم دوسی