مجله مجازی خانم دوسی

مجله مجازی خانم دوسی

به نام دوست که زیستنها و باورهایمان به عشق اوست
و به نام عشق که رستنها و بارورهایمان به صدق اوست
سلام،سلامی به وسعت همه اندیشه های سبز دلهای سبز رویاهای سبز به شما خوانندگان سبز آرزو دارم سبز باشید سبز بمانید و ساری سبزینه های وجودتان به سایرین باشید
اما بعد : بر آنم که در این وبلاگ گلهای لبخند را هر چند کمرنگ بر روی لبهای شما بنشانم و با حلاوت گفتار اندکی از مرارت کردار نامردمان را از خاطر شما عزیزان بزدایم یاریگرم باشید تا با هم بخندیم فاطمه زارعی (خانم دوسی شیرازی )
چند نفر از دوستان از من تقاضا کردند که نام کتابهای چاپ شده خودم را برایشان بنویسم تا آنها را تهیه کنند .من هم به پیروی از درخواست ایشان نام کتابهایم را به ترتیب چاپ برایشان می نویسم تا در صورت تمایل آنها را فراهم کنند .
به ترتیب چاپ :
۱ - ماجراهای خانم دوسی ( مجموعه داستانهای کوتاه طنز به گویش شیرازی ) - انتشارات ره آورد هنر ۰۷۱۱۲۲۹۵۱۱۸که به چاپ دوم
رسیده است .همراه با سی دی صدای خانم دوسی
۲- زنده باد شلختگی (مجموعه داستانهای طنز سیاسی و اجتماعی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۳- برزخی ها (رمان ) شماره مرکز پخش ۰۹۱۷۳۱۳۰۹۵۴انتشارات پردیسان
۴- شعر قصه های شهر من ( مجموعه شعر شیرازی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲همراه با سی دی
۵- ماجراهای خانم دوسی (جلد دوم ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۶ - عشق تو مرجان منو کشت ( روایت داستان داش آکل بصورت شعر ) همراه با سی دی انتشارات رخشید شیراز ۰۷۱۱۸۲۰۶۱۵۰

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۶ مطلب توسط «خانم دوسی» ثبت شده است

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو...

آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...

 

بس که دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا...

آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو...

 

جانِ من حرف بزن!

آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو...

 

کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست

آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...

 

جانِ من زود بیا

آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو...

 

به خدا دلتنگم!

رو به رویم بِنِشینی کافیست

 

همه دنیا به کنار

گرچه از دور ولی، من تو را میبوسم...

آنقَدر حسرت دیدار تو دارم که نگو. ..

  • خانم دوسی

عشق یعنی خواب باشی بوسه بیدارت کند

یار با چشم خمار و مست تب دارت کند

 

عشق یعنی شب برایت شمع روشن میکند

آن لباسی که دلت میخواست را تن میکند

 

عشق یعنی بوسه های دزدکی در کوچه ها

پایِ کوه و دست های قرمز از آلوچه ها

 

عشق یعنی یک نسیم آن روسری را شل کند

ناگهان هم غیرت مردانه ی او گل کند

 

عشق یعنی هرکجا باهم همیشه تا ابد

تا ته دنیا تورا هرجا که خواهد می برد

 

شهر را با او پیاده بارها هی گز کنی

او برایت شعر میخواند برایش حظ کنی

 

عشق یعنی شعرهایت را همیشه از بر است

عشق یعنی از همه مردان برایت برتر است

 

نام تو ورد زبانش هرزمان و هرکجا

عشق یعنی خنده های بی دلیل و نابجا

 

عشق یعنی بوسه،باران،خنده و گاهی بغل

عشق یعنی خاطره ،دفتر،قلم...یعنی غزل 

  • خانم دوسی

ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا؟

ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟


جای "بنشین" و "بفرما" "بتمرگی" گفتند

ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟

 

"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم هنوز

ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟

 

دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست

دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟

 

چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا

ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟

  • خانم دوسی

ﻣﺤﻮ ﺁﻥ "ﺁﺑﯽ ﻭ ﻗﺮﻣﺰ" ﺣﯿﻦ ﺗﺤﺮﯾﺮﺕ ﺷﺪﻡ ...

 

"ﺩﺭﺑﯽ" ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺩﺭﺏ ﯾﮏ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺑﯿک

======================

هرکه فرهاد شود در ره عشق

 

همه کس در نظرش شیرین است

======================

 انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

 

آنقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...

 

"فاضل نظری"

====================

  • خانم دوسی

رو گرفتن های شیرینت دلم را آب کرد

روسری آمد رخ نیلوفری را قاب کرد

 

تازه میفهمم چرا مشکی ست رنگ چادرت

ماه را تاریکی شب اینقدر جذاب کرد

=======================

به دوست داشتَنت مشغولم ...

 

همانند سربازی که سالهاست ؛ در مقرّی متروکه ،

 

بی خبر از اتمام جنگ 

 

نگهبانی می دهد...!

=================

تهمت کفر به عاشق نزنید

 

عاشقی پاک ترین آیین است


هرکه فرهاد شود در ره عشق

 

همه کس در نظرش شیرین است

===================

 

 اجازه هست که بیتی برای تو بخرم؟

"تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم"

 

تو آن بلای قشنگی...تولعنتی! تو..تو

 

دوباره اسم تو آمد ‌.. دوباره زد به سرم!

=====================

در کوچه خلوت بدوی باز تو را میبوسم

 

با مترو و تاکسی بروی باز تو را میبوسم

 

اینقدر نگو که دیگران میبینند

 

در صحن بزرگ رضوی باز تو را میبوسم

==================

یک بار تو را فرانسوی میبوسم

 

یک بار دگر سفت و قوی میبوسم

 

هر بار به شدتش کمی افزایم

 

جوری که لبت را بجوی میبوسم

==================



 

  • خانم دوسی

بـه درخـت نـگاه کـن... 

قـبل از ایـنکه شاخـه هـایـش زیـبایی نـور را لـمس کـند ریـشه هـایـش تـاریـکی را لـمس کـرده...

گـاه بـرای رسیـدن بـه نـور، بـاید از تـاریـکی هـا گـذر کـرد . . .

  • خانم دوسی

یِِیْ روزی فَصلِ زِمِسّون تو دلِ جِل جِلِ بارون

اُرسی پاشنه قُنْدُرِیْ کِردَم پام و رفتم خیابون

 

تی پُ وَرکوفتم و بوربامْبی وِلُو شدَم زمین

چه اَلَم شنگه ای شد دورو بَرُم  بیو و بیبین

 

دَسّ پِلُم زخم و زیلی و سروپِکالُم تَر تیلیس

همۀ رَخْتِ بَرُم از آبِ بارون خیس خیس

 

پاشنۀ اُرسیِ من شِکِسِّه بود دُرُس و راسْ

آمو هیچ باکیْم نشد شُکر خدا ، خدا نَخواسْ

 

تو ایی حِیْص و بِیْص کاکو یِیْ پسری از روبرو

کُمَکُم کِرد که پُ شَم ، چه خوش اَدا ، خوش بَر و رو  

 

تُ چیشام خورد تو چیشِشْ عاشق او نیگاش شدم

عاشق قدّو بالاش عاشق او صداش شدم

 

خودُمِ دیدم سفید پوش تو لباس عروسی

رو سَرُم سکّه و نُقل  بُ کُلّی نازو روبوسی

 

تورِ از رو صورتُم می زد بالُو شازده دوماد  

دخترا همّه می گفتن که چِقَد بِهِت  میاد

 

پسرو می گفت باکیتْ نشده خانم ، راسِشِ بوگو

یِیْ طرف صدای عاقِد که عروس( بَلَه)  رِ بوگو

 

شده بود سَرُم رو دَسِّ پسرو جَلْدی  یَله   

بُ صدویْ خیلی بلند بِهِش می گفتم که بله

 

آمو از بخت بَدُم یواشکی شُنُفتَم از پشتِ سَرِش

یِیْ زنی بِهِش می گفت وِلِش بُکُن گورِ پدَرِش

 

 

مِیْ پویِ سفرۀ عقدِ که ایطو (بله) می گه

وُیْ نیگا حیا نداره به تو لَم داده  دیگه

 

اِنْگو دنیا رِ دو دَسّی همه کوفتَن تو سرم

کُلّی خندیدن همه ، خاک تو سَرُم شد خَبرُم

 

آبروم رفت و سراَفکنده شدم پیشِ همه

جَلْدی از جامْ پُ شدم گوروخْتَم از ایی همهمه

 

هم  شِکِسّه بود دلُم هم پاشنۀ اُرسیِ من   

اُرسیو دُرُس شد و نشد دُرُس ایی دلِ من

 

  • خانم دوسی

تو نیگاهِت می خونَم دوسُم می داری ها ،کاکو !

گاسْ که من خَبْط می کنم کاری نداری ها ،کاکو !

 

شبی که نیگاه ما بِِهَم گِرِن خورد بی هوا

ما که نیْذوشته بودیم قول و قراری ها ،کاکو !

 

ایی روزا که من شُدَم اسیر دردِ چِکُنُم

بوگو از حال دلُم خبر چه داری؟ ها ،کاکو !

 

حالودردِت تو سَرُم عشق اومده سراغ من

اومده نَمونده هیچ راه فراری ها ،کاکو !

 

کََفتَر دلُم خودِش  پَر می زنه دورِ بونِتْ

که فَقَدْ خودِت بَرَش دونه بیاری ها ، کاکو !

 

بخدا ،کارُم شده  دل دل و دَسّ دَسّ کِردن

میشه یعنی تو دلِت دلُمِ بکاری ؟ ها ، کاکو !؟

 

دل واموندۀ من میلِ به هیچکس نمی کِرد

اومدی کِردی او رِ سبزو بهاری ها ،کاکو !

 

حالُو من مُونْدَم و یِیْ دردِ بی درمون بخدا

که همه بِهِم میگن چاره نداری ها ،کاکو !

 

 یِیْ طرف دلُم میخواد بِهِت بگم جون منی

آمو از یِیْ طَرَفَم می گَم بیکاری؟ ها ، کاکو !

َ

اَیْ که از شرم و حیا صبر بِدَم و بِهِت نگَم

بُ همه ی شور و شَراری که تو داری ها ، کاکو !

 

می بینم یِیْ رو جلو چیشویْ خودُم بی هُرس و پُرس

دسّاتِ تودسِّ یِیْ طُرفه نگاری ها ،کاکو !

 

  • خانم دوسی

وقتی دلت قد یه دنیا غم داره

وقتی چشات ابر بهارو کم داره

وقتی که سر میذاری رو شونه هام

وقتی موهات می لرزه زیرگونه هام

وقتی نگام گم میشه تو نگاه تو

وقتی صدام گم میشه توی آه تو

وقتی دلم می لرزه از درد دلت  

وقتی پر از اشک چشای خوشگلت

وقتی میخوای که سر به دیوار بزنی

وقتی میخوای خدامونو جار بزنی

وقتی میگی که راه به جایی نداری

وقتی می گی پشت و پناهی نداری

وقتی که از خونه و از پیشم می ری

وقتی که  دیوونه و آتشم می ری 

وقتی می گی قربونی زور شدی

وقتی صدای پات میگه دور شدی

زار می زنم کاشکی که من خدا بودم . . .

 

  • خانم دوسی

 با صدایی که از ورای پوچی ها بود، آمدی  

 با نگاهی که عاری ازهرزگی ها بود ، آمدی

 با یک شاخه گل نرگس درروزپاسداشت عشق

در دستانی که خسته ازدرگیری  ها بود ، آمدی

 با لرزش لبی که از آن بی قراری  می بارید

 با اضطراب دلی  که در آن هراسها بود، آمد ی

 با تعرق پیشانی که رنگ شرم و حیا داشت

 و در آن ندامتی از بدقولیها بود ، آمدی

 با پاهایی که درد  را فریاد می کشیدند بی صدا 

 اما در واپسین لحظات ، پر بها بود ، آمدی 

 با کلماتی که در گفتنشان تردید می کردی

ودر آن گِله  از اعتمادکردنها بود ،  آمدی

همیشه  آمدی نشستی  گفتی شنیدی ،  رفتی

  با شِکوه ای که ازمرگ صداقتها بود ، آمدی

 با دلی بی قرار ، صبور دیدمت و  شنیدمت

تا با ترنمی که از دوست داشتنها بود ، آمدی

بارها آرزو کردم که در خوابهایم ببینمت

عزیز!در خوابی که از جنس رویاها بود، آمدی

 با تو فرشی گستراندم از تار و پود پاکیها 

 از عرشی  که فراتر از آرزوها بود ، آمدی

فاصله دنیایی بود از برج و باروهای زیستنها

تو با بهشتی که در پشت دیوارها بود ، آمدی

می خوانمت به خویش تا ببوسم آن دیده را عیان

می دانم چون روح عشق در تن حرفها بود ، آمدی

شعرهای من هدیه ایست که پیشکش می سازمت مدام

نکند برای جاودانگی در شعرها بود ، آمدی

آرامش حضور تو را همواره حس کرده ام

شاید برای خاطر  این دل  تنها بود ، آمدی

 در آشوب سرگشتگی از این غهمای  بی کران 

آیا برای  رها یی از این بلاها  بود ، آمدی؟

دیدن تو را با هزار چشم منتظر خواهانم

هر چند برای این بیقرار کردنها بود ، آمدی

 

                                                                        تیرماه 87

 

  • خانم دوسی