دعای مادر
بخواب ای کودک نازم
دوچشمان قشنگت را
به خواب کودکی بسپار
ودرباغ بزرگ آرزوهایت
قدم بگذار
بخواب ای کودک نازم
کنارتوعروسکها
به خواب خوش فرورفتند
ومیدانم که درزیباترین دم ها
برایت ازقشنگیهاسخن گفتند
بخواب ای کودک نازم
چراامشب نمی خوابی ؟
مگردرشهررویاها
همبازی نمی یابی
بخواب ای کودک نازم
مکن برگردنم حلقه
دودستان سپیدت را
مکن بردید ه ام خیره
دوچشمان سیاهت را
نمیدانی که این مادر
که این اهریمن خاکی
هماره چشمهایش را
به روی هرچه زیباییست
می بندد؟
ودر فکرش
به هرچه رنگ و بی رنگیست
میخندد؟
بخواب ای کودک نازم
مبنددل برمن و بابا
که ما هردو
اگرچه باهمیم
لیکن زهم فرسنگها دوریم
که اوتنهامرایک اهرمن داند
بخواب ای کودک نازم
دعا کردم ببینی خواب شیطان را
نه حوری و نه انسان را
که اهریمن زهرانسان خاکی هست
صادق تر
و از هرنام و ننگی هست
ایمن تر
که گفتامی فریبم جسم خاکی را
وبر دست خدا ریخت آب پاکی را
وتنها اهرمن در گفته صادق ماند
ومن خواهم بیاموزی تو از شیطان صداقت را
توفان
- ۹۴/۰۶/۱۸