آتش بس
بهاران سپری شده است وروزگاران هم، جاویدنمانده ایم ونمی مانیم درقلبهاویادهابه
نیکی که عمررااشارت پلکی بود .
بابهایی که گشودیم به روی برکات عشق هریک دری شدند به سوی درکات عشق،
و دانستیم که نتوانستیم درنیکی ها روایت شویم و درخواستن ها مستحیل ،
که معیارانسانهاازعشق به جزعشق بودویارای انتخاب یار برون ازاختیار،
دیدنی هاراندیده وشنیدنی هارانشنیده گرفتیم تا . . . .
به آنجارسیدیم که دانستیم قداست و انس متقابل نیستند با هم ،
با انس توشه ای ساختیم بی هراس ازتدفین قداست ها،اماباقداست نرسیدیم به
انتهای انس .
بی پرپریدیم تاسرزمین هوس با اشتیاق باآنچه مانده بودازتکه های بریده شده یک
آسمان نفس ...
پریدیم از ورای میله های گوشتی حبس. . .خندیدیم به جبر زمان به طعن زبان ،
خندیدیم به دنیای تحقیر شده ی سازندگان قفس . . .
آنگاه که ذوب می شدیم در هرم سوزان لحظه ها تنها یک جمله بر ما فرمان راند :
( آتش بس )
توفان
- ۹۴/۰۶/۱۸