در باب قناعت
کارمند زاده ای راشنیدم که پرکاربودوکم درآمددرآتش فاقه می سوخت
و باداده ی رب می ساخت درآنروزکه دستش به دهان نرسیدی شب
گرسنه خسبیدی.زوجه ای داشت پارساوخوبروکه به آبرورخساربه سیلی
احمر بودی وبه اندک شوی قناعت نمودی .ارمردراقدرت مبایعت نبود
متابعت کردی وتقاضای بیهوده ننمودی به لقمه نانی اشکم سیروبه البسه
ای ارزان حجاب گذاشتی واجرشوی ضایع نکردی وروزگاربه محنت
گذراندی الغرض چندین سال بعد از آن که شوی راتوان آنهمه کار
نبود .زوجه شوهررابگفت :که ای نیکمردمراذخیره ای باشد مستورازتو
که همانا اندک اندک گردآوردمی بهر روزمباداحال خود اندیشه کن وباآن
کاسبی پیشه ساز که دیگر مرا تاب دیدن مشقت تو نمانده!
مردمسرورازاندوخته سیمای زن ببوسیدو گفت:من آن را وام ستانم
ارچرخ گردون بر مدار من چرخیدن همی گرفت و منفعتی یافتم آن رابه
زوجه ی نیک خصلت خودمستردکنمی پس آنگه قراضه اتولی مبایعت نمود
که دستی بر سرو روی آن کشیدی و به بهای گزافتری بفروختی حلاوت
این معاملت بر مذاق مردک خوش آمدی پس چنین کردمستدام تاآنجاکه
بنزوپاترول تعویض کردی و به مدت اندکی نان روغن خورده تناول
بفرمودی . پس ازآن به هنگام زوجه اش را گفت: نیکو همسرخدایت
توراخیردهد که مرا ازمحنت و مسکنت به مکنت رساندی همچون تویی
دیگر می یافت نگردداماازآنجاکه توان توراکفایت نکندبهرافعال سرای
خویش رایم بران مستقرگردیده انیسی آورم جوان که
تورایارکارباشدومراهمدم غارزن چواین بشنیدگریستن آغازید وبر
خودلعنت همی فرستاد که خود کرده را تدبیر نبود باتحسربردیدگان
شوهر نظاره کرد و گفت : که ار چنین روز را می دیدمی هرگز
تنبان فردت را با قناعت جفت نمی کردمی .
کنون ای زن شنوازمن نصیحت که باشدگفته ام عین حقیت
اگر خواهی که در دوران پیری همای عافیت در بربگیری
نساز هرگز قناعت پیشه ی خود که نادم میشوی زاندیشه ی خود
هوو آید کند فرمانروایی چه سودت پادشاهی یا گدایی
خانم دوسی
- ۹۴/۰۶/۱۸