مجله مجازی خانم دوسی

مجله مجازی خانم دوسی

به نام دوست که زیستنها و باورهایمان به عشق اوست
و به نام عشق که رستنها و بارورهایمان به صدق اوست
سلام،سلامی به وسعت همه اندیشه های سبز دلهای سبز رویاهای سبز به شما خوانندگان سبز آرزو دارم سبز باشید سبز بمانید و ساری سبزینه های وجودتان به سایرین باشید
اما بعد : بر آنم که در این وبلاگ گلهای لبخند را هر چند کمرنگ بر روی لبهای شما بنشانم و با حلاوت گفتار اندکی از مرارت کردار نامردمان را از خاطر شما عزیزان بزدایم یاریگرم باشید تا با هم بخندیم فاطمه زارعی (خانم دوسی شیرازی )
چند نفر از دوستان از من تقاضا کردند که نام کتابهای چاپ شده خودم را برایشان بنویسم تا آنها را تهیه کنند .من هم به پیروی از درخواست ایشان نام کتابهایم را به ترتیب چاپ برایشان می نویسم تا در صورت تمایل آنها را فراهم کنند .
به ترتیب چاپ :
۱ - ماجراهای خانم دوسی ( مجموعه داستانهای کوتاه طنز به گویش شیرازی ) - انتشارات ره آورد هنر ۰۷۱۱۲۲۹۵۱۱۸که به چاپ دوم
رسیده است .همراه با سی دی صدای خانم دوسی
۲- زنده باد شلختگی (مجموعه داستانهای طنز سیاسی و اجتماعی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۳- برزخی ها (رمان ) شماره مرکز پخش ۰۹۱۷۳۱۳۰۹۵۴انتشارات پردیسان
۴- شعر قصه های شهر من ( مجموعه شعر شیرازی ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲همراه با سی دی
۵- ماجراهای خانم دوسی (جلد دوم ) انتشارات نوید شیراز ۰۷۱۱۲۲۲۶۶۶۲
۶ - عشق تو مرجان منو کشت ( روایت داستان داش آکل بصورت شعر ) همراه با سی دی انتشارات رخشید شیراز ۰۷۱۱۸۲۰۶۱۵۰

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

یِِیْ روزی فَصلِ زِمِسّون تو دلِ جِل جِلِ بارون

اُرسی پاشنه قُنْدُرِیْ کِردَم پام و رفتم خیابون

 

تی پُ وَرکوفتم و بوربامْبی وِلُو شدَم زمین

چه اَلَم شنگه ای شد دورو بَرُم  بیو و بیبین

 

دَسّ پِلُم زخم و زیلی و سروپِکالُم تَر تیلیس

همۀ رَخْتِ بَرُم از آبِ بارون خیس خیس

 

پاشنۀ اُرسیِ من شِکِسِّه بود دُرُس و راسْ

آمو هیچ باکیْم نشد شُکر خدا ، خدا نَخواسْ

 

تو ایی حِیْص و بِیْص کاکو یِیْ پسری از روبرو

کُمَکُم کِرد که پُ شَم ، چه خوش اَدا ، خوش بَر و رو  

 

تُ چیشام خورد تو چیشِشْ عاشق او نیگاش شدم

عاشق قدّو بالاش عاشق او صداش شدم

 

خودُمِ دیدم سفید پوش تو لباس عروسی

رو سَرُم سکّه و نُقل  بُ کُلّی نازو روبوسی

 

تورِ از رو صورتُم می زد بالُو شازده دوماد  

دخترا همّه می گفتن که چِقَد بِهِت  میاد

 

پسرو می گفت باکیتْ نشده خانم ، راسِشِ بوگو

یِیْ طرف صدای عاقِد که عروس( بَلَه)  رِ بوگو

 

شده بود سَرُم رو دَسِّ پسرو جَلْدی  یَله   

بُ صدویْ خیلی بلند بِهِش می گفتم که بله

 

آمو از بخت بَدُم یواشکی شُنُفتَم از پشتِ سَرِش

یِیْ زنی بِهِش می گفت وِلِش بُکُن گورِ پدَرِش

 

 

مِیْ پویِ سفرۀ عقدِ که ایطو (بله) می گه

وُیْ نیگا حیا نداره به تو لَم داده  دیگه

 

اِنْگو دنیا رِ دو دَسّی همه کوفتَن تو سرم

کُلّی خندیدن همه ، خاک تو سَرُم شد خَبرُم

 

آبروم رفت و سراَفکنده شدم پیشِ همه

جَلْدی از جامْ پُ شدم گوروخْتَم از ایی همهمه

 

هم  شِکِسّه بود دلُم هم پاشنۀ اُرسیِ من   

اُرسیو دُرُس شد و نشد دُرُس ایی دلِ من

 

  • خانم دوسی

تو نیگاهِت می خونَم دوسُم می داری ها ،کاکو !

گاسْ که من خَبْط می کنم کاری نداری ها ،کاکو !

 

شبی که نیگاه ما بِِهَم گِرِن خورد بی هوا

ما که نیْذوشته بودیم قول و قراری ها ،کاکو !

 

ایی روزا که من شُدَم اسیر دردِ چِکُنُم

بوگو از حال دلُم خبر چه داری؟ ها ،کاکو !

 

حالودردِت تو سَرُم عشق اومده سراغ من

اومده نَمونده هیچ راه فراری ها ،کاکو !

 

کََفتَر دلُم خودِش  پَر می زنه دورِ بونِتْ

که فَقَدْ خودِت بَرَش دونه بیاری ها ، کاکو !

 

بخدا ،کارُم شده  دل دل و دَسّ دَسّ کِردن

میشه یعنی تو دلِت دلُمِ بکاری ؟ ها ، کاکو !؟

 

دل واموندۀ من میلِ به هیچکس نمی کِرد

اومدی کِردی او رِ سبزو بهاری ها ،کاکو !

 

حالُو من مُونْدَم و یِیْ دردِ بی درمون بخدا

که همه بِهِم میگن چاره نداری ها ،کاکو !

 

 یِیْ طرف دلُم میخواد بِهِت بگم جون منی

آمو از یِیْ طَرَفَم می گَم بیکاری؟ ها ، کاکو !

َ

اَیْ که از شرم و حیا صبر بِدَم و بِهِت نگَم

بُ همه ی شور و شَراری که تو داری ها ، کاکو !

 

می بینم یِیْ رو جلو چیشویْ خودُم بی هُرس و پُرس

دسّاتِ تودسِّ یِیْ طُرفه نگاری ها ،کاکو !

 

  • خانم دوسی

وقتی دلت قد یه دنیا غم داره

وقتی چشات ابر بهارو کم داره

وقتی که سر میذاری رو شونه هام

وقتی موهات می لرزه زیرگونه هام

وقتی نگام گم میشه تو نگاه تو

وقتی صدام گم میشه توی آه تو

وقتی دلم می لرزه از درد دلت  

وقتی پر از اشک چشای خوشگلت

وقتی میخوای که سر به دیوار بزنی

وقتی میخوای خدامونو جار بزنی

وقتی میگی که راه به جایی نداری

وقتی می گی پشت و پناهی نداری

وقتی که از خونه و از پیشم می ری

وقتی که  دیوونه و آتشم می ری 

وقتی می گی قربونی زور شدی

وقتی صدای پات میگه دور شدی

زار می زنم کاشکی که من خدا بودم . . .

 

  • خانم دوسی

 با صدایی که از ورای پوچی ها بود، آمدی  

 با نگاهی که عاری ازهرزگی ها بود ، آمدی

 با یک شاخه گل نرگس درروزپاسداشت عشق

در دستانی که خسته ازدرگیری  ها بود ، آمدی

 با لرزش لبی که از آن بی قراری  می بارید

 با اضطراب دلی  که در آن هراسها بود، آمد ی

 با تعرق پیشانی که رنگ شرم و حیا داشت

 و در آن ندامتی از بدقولیها بود ، آمدی

 با پاهایی که درد  را فریاد می کشیدند بی صدا 

 اما در واپسین لحظات ، پر بها بود ، آمدی 

 با کلماتی که در گفتنشان تردید می کردی

ودر آن گِله  از اعتمادکردنها بود ،  آمدی

همیشه  آمدی نشستی  گفتی شنیدی ،  رفتی

  با شِکوه ای که ازمرگ صداقتها بود ، آمدی

 با دلی بی قرار ، صبور دیدمت و  شنیدمت

تا با ترنمی که از دوست داشتنها بود ، آمدی

بارها آرزو کردم که در خوابهایم ببینمت

عزیز!در خوابی که از جنس رویاها بود، آمدی

 با تو فرشی گستراندم از تار و پود پاکیها 

 از عرشی  که فراتر از آرزوها بود ، آمدی

فاصله دنیایی بود از برج و باروهای زیستنها

تو با بهشتی که در پشت دیوارها بود ، آمدی

می خوانمت به خویش تا ببوسم آن دیده را عیان

می دانم چون روح عشق در تن حرفها بود ، آمدی

شعرهای من هدیه ایست که پیشکش می سازمت مدام

نکند برای جاودانگی در شعرها بود ، آمدی

آرامش حضور تو را همواره حس کرده ام

شاید برای خاطر  این دل  تنها بود ، آمدی

 در آشوب سرگشتگی از این غهمای  بی کران 

آیا برای  رها یی از این بلاها  بود ، آمدی؟

دیدن تو را با هزار چشم منتظر خواهانم

هر چند برای این بیقرار کردنها بود ، آمدی

 

                                                                        تیرماه 87

 

  • خانم دوسی

او را چه بود بیم ز دیوانگی ما ؟

هر چند شِنَوَد قصه آوارگی ما

هرگز ز سر لطف کلامی نشنیدیم

یعنی که نداند غم آزردگی ما ؟

از مشرق روز تا که رسد مغرب هر شب

اندیشه ی او گشته همه زندگی ما

از او صنمی ساخته از جنس تصّور

گیریم  خدا شک کند از بندگی ما

گر او خبری داشت ز احوال دل آنی

می دید اسارت شده آزادگی ما

آن  لطف که کرده ست به دل ذات الهی

اینست که دل داده به دلدادگی ما

در سر نبود بیم زخندیدن اغیار

از مهر و وفاداری و از سادگی ما 

چون با دل خود وعده تحمل بنهادیم   

تن را چه بود باک  ز پروانگی ما 

 

ترسم که به پایان رسد این رنج ولیکن

بر جای بماند همه بیچارگی ما

 

هر چند برایش نکند هیچ تفاوت

گر دیده زند رنگ ، به بیگانگی ما

 

 

  • خانم دوسی

بی قرارکه می شوم

 

دستهات آرزو می شوند و روبرو می شوم با زمان

 

که به بی خیالی نمی گذرد

 

می آید نمی آید می آید نمی آید

 

تیک تاک تیک تاک تیک تاک

 

بگذار بیاید !

 

و انگشتم که نشانه می رود هوا را

 

بر تصویر خیال تو

 

می آیی

 

و زمان بی خیال نمی گذرد به هنگام بودنت

 

ملتهب تر از هنگام نیامدنت

 

دیدنت را بی قرارتر ، به فرداها وا می گذارم

 

  • خانم دوسی

گفتی  ای تبلور راستین گلهای رازقی

 

انکار نکن ! میدانم که عاشقی

 

سُراندم نگاه را در نگاهت که آه

 

من ؟  عاشقی ؟

 

شیرین مرده است

 

شیرین ها مرده اند

 

در پچ پچ  راز گلهای رازقی

 

عزیز من کدام عاشقی ؟

 

فرهاد ها تیشه رها کرده در انتظار معجزه اند

 

وآوای زنجره ها دررویش گلهای  کاغذی

 

در پشت پنجره ها

 

بیشتر در آرزوی حادثه اند

 


  • خانم دوسی

  اینجا هویداست مویه های غریبانه یک زن

 

درصدایی که نمی ارزد به جویی به یک ارزن

 

 

 صدا یی که  گم می شود درهای وهوی دنیایش   

 

و دیگر نمی رود به کار دست و دلش ، پایش     

 

 

اینجا زنی است که شعرهایش بوی غم  دارد

 

و دلش  شوق  دوباره  نوشتن  را کم دارد

 

 

 شعر حزینی که از امروز و روز پیش می خواند

 

مرثیه ای است  که با  دل ریش  درمرگ خویش می خواند   

 

 

اینجا زنی است که قصه اش شعرش هنرش  دلش  

 

در اوج درماندگی  ،  حتا  حق آب و گلش  

 

 

به پشیزی می دهد برای  اندکی حق معاش

 

وعطای هنر را حاتم سا می بخشد به لقاش

 

 

 

او می گریزد از حقارت نگاه نا دانان  

 

آنانی که نمی فهمند او غم نان دارد نان

 

 

نهان می سازد از همه مرگ غرور خویشتن را

 

تا ببندد زبان مردم را وآسوده سازدش تن را

 

 

با این همه سرشار می شود ز حس خوب غرور

 

غرق می شود دراشتیاق و شادی و شور وسرور 

 

 

دمی اگر دلنواز همراهی یا مهر آمیز نگاهی

 

او را ستایش کند با لطف و با تبسم ، گاه گاهی 

 

 

 حس  می گیرد،  می خواند،  می نالد و می داند

 

هنوز هم کسی هست ،  قدرشعرهایش را می داند

 

 

آنگاه هویدا می شود هنر ارزنده  یک   زن  

 

درشعری  که بر آید حس عاشقانه  یک زن  

 

 

 

 

  • خانم دوسی

گفتیَم بسوز ، میسوزم

 

اما نگویَم بساز

 

سوز را با ساز چکار؟

 

شمع بودن نمی دانم  

 

باید گُر بگیرم ، گداخته شوم

 

از نگاهی ، آهی

 

که  به پاسَش ،سازش را به هیچ بنگارم

 

باید نقش سوز را برجان خویش بنگارم

 

گفتیَم بسوز ، برای خدا بسوز، می سوزم

 

اما به همان خدا ، نگویم بساز

 

خاکستر شوم ؟ خاک بر سر شوم ؟

 

آتش بود و باید

 

و شعله کشید بر هر چه شود

 

دلیل سازش ها

 

سوز را با ساز چکار ؟

 

گفتیَم بسوز ، می سوزم

 

می سوزم و میسوزانم

 

با نگاهم با راهم

 

پایکوبان ، دخترکی کولی را میمانم

 

که به باد می سپارد شکن های زلفش را ، و چینهای دامنش را

 

و به باد میدهد ایمان هزار ساله آنانی که ساز سر کرده اند

 

آنکه سوز می داند

 

به ره باد نمی رود جانا

 

گفتیم بسوز ، می سوزم

 

می سوزم و می سوزانم

 

با شعرهایم با ترانه هایم

 

فریاد زنان ، پسرکی را میمانم

 

که دلش هوار می زند درد فقرش را ، رنج مامش را

وبه درد می کشد دل آنانی  که با سوز سر می کنند

آنکه سوز می داند

به خطا  نمی رود جانا

گفتیم بسوز ، می سوزم و می سوزانم

شعله سان ، و آتشی را میمانم

که با هر لهیبش می سوزاند ریای زهد پرستان را

و هیچ می کند  تن آنانی که سوز نمی دانند

آنکه سوز می داند

نقاب رنگ بر رخسار نمی کشد  جانا

 

گفتیم بسوز ، می سوزم

می سوزم و میسوزانم

با اشکهایم با نجواهایم  

هی هی کنان شبانی را می مانم

که خدا را میخواند در نی لبکش ، با تمام  دلش

و به پرسش می کشد موسویانی که سوز نمی دانند

آنکه سوز می داند

دل به ناحق نمی سپارد جانا

شمع بودن نمیدانم

که شعله سان سر می کشم

بر آنکه می سازد

هنوز هم می گوییم بسوز ؟

 

 

 

 

  • خانم دوسی

مرا به خانه ات بخوان که اقاقی را به عاشقی ،

 

زینت کردم به گیسوان و دیده را به تبرک  سیه نمودم به توتیای انتظار

 

چه بی قرار!

 

مرا به خانه ات بخوان که گونه رنگین نمودم ازشورو التهاب  

 

و سبوی مهر انباشتم از شرم ناب  

 

مرا به خانه ات بخوان که لبها را وسوسه کرده ام به بوسه بوسه های نهان

 

 و می خواهم  دل بسپارم بی نام و بی نشان

 

مرا به خانه ات بخوان که عذاب وبال را شهد کنم به لحظه وصال  

 

بگشایم آغوش مرا ، تا ببینی جوش و خروش این دل از پا فتاده را ، این

 

 خواستنهای  ساده را

 

خواهم با تو بخوانم حدیث دل ، با تو نشینم به راز دل ، با توبگویم گناه دل

 

مرا به خانه ات بخوان ، که راز و نیازست مر ترا ، که عشوه و نازست

 

 مر ترا ، که سوزش و سازست مر ترا

 

بخوانم به قبله گاه رُستن ها و رستن ها ، سوختن ها و ساختن ها ،  رفتن

 

 ها و باختن ها 

 

مرا به خانه ات بخوان که با تو هزار حرف است و نیست فرصت آن ، به

 

 زمینم بخوان به آسمان

 

 

بخوانم به مامن امن رفاقتها ، صداقتها

 

مرا به خانه ات بخوان

 

 

. به آنجا که مرز دلتنگی و دیدار است

 

مرا به خانه ات  بخوان تا آنجا که توش آمدنم باشد مرا بخوان و بدان که

 

 

 تازگی ها دلتنگ می شوم

 

مرا به سینه ات بخوان به دوست داشتن

 

توفان  

  • خانم دوسی