کس به یک چنگ پراز بیم و امید
لحظه ای باز نکرد
تا که گردید سپید
چشم شوخ و نگه رام مرا
کس به یک دیده بی رنگ و دروغ
لحظه ای ناز نکرد
تا تهی شد ز فروغ
گونه پرشررو شاد مرا
کس به یک بوسه پنهان زگناه
لحظه ای داغ نکرد
همه کارم شد، آه
لب عاشق کش و گلگون مرا
کس چو یک جرعه شراب
لحظه ای هم نچشید
تا که شد رنگ سراب
قامت و پیکر زیبای مرا
کس به یک لحظه پر لذت و شوق
در بر خود نکشید
تا که مُردم همه ذوق
اینک از شرم و حیای دل خود
حرمی ساختم از جنس شرف
آبرویم چو ضریح
گنبدش نور و صدف
حرمت سپید گیسوی مرا
همه کسان چه زن یا که چه مرد
نگهش داشته اند
ولی من مانده به جا
با دلی راکد و سرد
که کنون در حرم خلوت خویش
از خودهمواره بپرسم که چرا
تلخی و دربدری بود، مرا
و کسی با من غمگین هرگز
خواهش شادی پرواز نکرد
سوز تنهایی من را همه دیدند ولی
هیچ کس نغمه ای از سوختنم ساز نکرد
من کنون در حرم خلوت خود . . .
توفان
- ۰ نظر
- ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۷