با صدایی که از ورای پوچی ها بود، آمدی
با نگاهی که عاری ازهرزگی ها بود ، آمدی
با یک شاخه گل نرگس درروزپاسداشت عشق
در دستانی که خسته ازدرگیری ها بود ، آمدی
با لرزش لبی که از آن بی قراری می بارید
با اضطراب دلی که در آن هراسها بود، آمد ی
با تعرق پیشانی که رنگ شرم و حیا داشت
و در آن ندامتی از بدقولیها بود ، آمدی
با پاهایی که درد را فریاد می کشیدند بی صدا
اما در واپسین لحظات ، پر بها بود ، آمدی
با کلماتی که در گفتنشان تردید می کردی
ودر آن گِله از اعتمادکردنها بود ، آمدی
همیشه آمدی نشستی گفتی شنیدی ، رفتی
با شِکوه ای که ازمرگ صداقتها بود ، آمدی
با دلی بی قرار ، صبور دیدمت و شنیدمت
تا با ترنمی که از دوست داشتنها بود ، آمدی
بارها آرزو کردم که در خوابهایم ببینمت
عزیز!در خوابی که از جنس رویاها بود، آمدی
با تو فرشی گستراندم از تار و پود پاکیها
از عرشی که فراتر از آرزوها بود ، آمدی
فاصله دنیایی بود از برج و باروهای زیستنها
تو با بهشتی که در پشت دیوارها بود ، آمدی
می خوانمت به خویش تا ببوسم آن دیده را عیان
می دانم چون روح عشق در تن حرفها بود ، آمدی
شعرهای من هدیه ایست که پیشکش می سازمت مدام
نکند برای جاودانگی در شعرها بود ، آمدی
آرامش حضور تو را همواره حس کرده ام
شاید برای خاطر این دل تنها بود ، آمدی
در آشوب سرگشتگی از این غهمای بی کران
آیا برای رها یی از این بلاها بود ، آمدی؟
دیدن تو را با هزار چشم منتظر خواهانم
هر چند برای این بیقرار کردنها بود ، آمدی
تیرماه 87
- ۰ نظر
- ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۶